نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

شهامت

نمی دونم کی می اومد توی حیاط و خوشه های انگور که هنوز غوره بودند رو می کند چند تاشو می خورد و بقیش یا تو کوچه وقتی من می رفتم سر کار پیدا می شد یا زیر درخت انگور افتاده بود. شده بود یه علامت سئوال، اونی که غوره دوست داره خب چرا نصفه می خوره و بقیش رو پرت می کنه اینور و اونور؟ تا اینکه ....

شب توی حیاط راه می رفتم و مسواک می زدم که صدای چرق چرقی روی درخت انگور توجهم رو جلب کرد. گفتم وای جن!! بلاخره من می تونم یه جن ببینم!! آخه اصولاً جنا توی درخت انگور شبا می پلکیدن، البته می دونم که این فقط توی تخیلات فانتزیه منه و جنی جرأت نداره از دست ما آدما آفتابی بشه، نظر به اینکه شیطان نامه ی استعفاشو به خداوند ارائه کرده. البته این یه شایعست هنوز آدما جا دارن تا بد شدن.... (طبق بند 13 قانون اخلاق کشور پخش شایعات اخلاقی ممانعتی ندارد) وارد مسائل جانبی نشم. خلاصه این چرق و چرق جن نبود یه موجودی بود که اسمش موشه اما هیکلش هیچ شباهتی به موش نداشت میشه گفت یه کرکدیل به تمام معنا بود. امسال تک نخل توی حیاطمون حتی برای نشونه یک عدد خارک نداره و ما این نعمت رو مدیون دندون های تیز کرکدیل های موش نما و شاید هم موش های کرکدیل نما بودیم. جالب اینه که چند وقت پیش موجودی رو دیدم از اینور حیاط با سرعت نور رفت اونور حیاط، بله اون شکارگر معروف، راسوی عزیز بود در عجبم چطور هنوز با وجود یک شکارگر هنوز این کرکدیل ها هستند. البته راسو خودش معروف به موشه خرماست و می تونه یه متهم درجه دو باشه!!

گفتم جن یاد یه شب تابستون افتادم. از اون تابستون های گرم هلیله، از اون شبا که پشت سر هم برق می رفت و کولر و یخچال همسایه ها مث آب خوردن می سوخت. خلاصه اون شب دور همدیگه نشسته بودیم که برق رفت، خواهر و برادرام همه خونمون جمع بودن  و کلی سر و صدا بود اون زمانی بود که هنوز توی خونه ماهواره نداشتیم یعنی کمتر کسی ماهواره داشت وقتی برق رفت نمی دونم چطور شد که توی این تاریکی که خود به خود وحشت داره پدرم یادش افتاد که داستان های جنی تعریف کنه. ما هم بدمون نیومد. پدرم شروع کرد و از اولین باری که جن دید تعریف کرد:

.........

بدنمون داشت مور مور می کرد که یهو  برق اومد، قرار بود فیلمی شروع بشه کانال مورد نظر خوب نمی گرفت و ما یکیمون باید می رفتیم آنتن رو می چرخوندیم هیچ کس جرأت نمی کرد که بلند بشه و پاشو به تنهایی از در حال بزاره بیرون. اونی که مثلا خیلی ادعاش میشد که شجاعه و نمی ترسه بلند شد گفت: برید عامو الان خودم می رم. خواست دستشو از پنجره بکنه بیرون که من جیغ زدم: جننننننننننننننن. و برادرم فرار رو بر قرار ترجیح داد. اون شب هیچ کسی آنتن رو نچرخوند....و ما کلی خنیدیم.

بعضی وقت ها اتفاق هایی می افته که دلت می خواد راجع بهش با یکی حرف بزنی ولی می دونی که نمیشه. کمک می خوای و نمی دونی باید از چه کسی کمک بگیری، یا حتی کمک هم نه، فقط می خوای حرف بزنی چون حرف زدن خودش یه تخلیه ی روانیه که خیلی می تونه اثرگذار باشه، ولی هر جور بهش نگاه می کنی می بینی  که حرف زدن راجع به این موضوع یه فاجعست، و اگر حرف نزنی این تویی که ذره ذره می پاشی و نابود میشی. انتخاب!! گاهی نمی دونیم قدرت این رو داریم که جایی شهامت به خرج بدیم و از خودمون بگذریم؟!!

زندگی یک در میونه، یک بار پر از شادیه یک بار پر از غم و غصه، و چقدر دلسرد کننده هستش که همیشه قرعه ی طولانی بودن به نام غم و غصه های انسان می افته.

نظرات 13 + ارسال نظر
فصیحه دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ http://www.raya.ir

روزی آدم بزرگ
آن پدر بزرگ نازنین ما
بی اجازه خدا
لطف کالی از درخت کند
و خام خام خورد و
راست راست راه رفت و
خیره خیره در درون چشم آبی
خدا نگاه کرد
مثل کودکی که عقل او بزرگ نیست
کار او بزرگ نیست
آدم بزرگ
از درخت نازدار سیب
لطف کال می کند !
بی اجازه خدا
خام خام می خورد !
راست راست راه می رود !
خیره خیره در درون چشم های آبی خدا نگاه می کند !
این عجیب نیست ؟ !
خوب حالا این موش کریکدیل نمای حیاط خونه شما هم غوره دوست داره انگور دوست نداره ...
دوست داره از حیاط خونه شما
بی اجازه شما
غوره بکنه و
نصف شو بخوره و
باقیشم بریزه دور
بعدشم گم و گور بشه و
چشمش به چشمای شما نیفته
عجیبه ؟

و در آخر ....
حسرت آسودگی به تاقچه می خشکد
تشنگی امان سال های سال ترک داشت

چی بگم؟! خلع سلاح شدم. من از حالا خودم موشا رو خبر می کنم انشالا برا سال دیگه حتماً بیان غوره میل کنند.
اولین صبح ماه رمضون، اولین نفری که زیر مطلبم کامنت میزاره، اولین نفری که همیشه حرفاش قشنگه و اولین نفری که دومی نداره.
خوش اومدی بانو فصیحه ی عزیز.

انصاری دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.bishehr.com

سلام آرام
.
اصل موضوع قشنگ است .
البته تنه ها و پارازیتهای مزاحمی نیز بعضی جاها رشته فکر خواننده اتان را گسیخته و از اصل مطلب دورش می کند که بهتر است از ورود و نفوذ چنین مزاحمینی پیشگیری شود.
.
ارادتمند حاجی

سلام به شما آقای انصاری.
طعنه و پارازیت های که می بینید اگر خطاب به شخص خاصی باشه می تونه مزاحمت نامیده بشه که این برای خود من هم خوشایند نیست. این شیوه ی نوشتاری من توی بعضی از متن هامه که گاهی هم معنی طعنه نمی ده و فقط برای طنز استفاده میشه.
من توی مطالبم به بعضی مسائل اجتماعی اشاره می کنم مطمئناً نمی تونم اونها رو واضح بیان بکنم چون در هر صورت نمی خوام وبلاگم فیلتر بشه.
امیدوارم نگاه ریز بین شما برداشت بدی از موضوعی در متن من نکرده باشه
.
خیلی خوش اومدید.

وحید دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ب.ظ http://pershin2501year.blogsky.com

اسلام یا آرام
به به بسلامتی دوباره طرح شایع پراکنی ببخشید منظورم طرح نظرخواهی بود باز شده!!
مبارک باشه
ایشالله روزی مکه و کربلات باشه( محض اطلاع « ربطش تو بی ربطیشن» )
عامو والا خوبن چه موشهای باحالی دارید حداقل یه چیزی به عنوان نشونه میذارن !! موشهای خونه ما که چیزی به عنوان نشون هم نمیذارن لامصبا
جن ؟؟؟ وااااااااااااااااااااااااای
مو هیچ نظری در مورد جن ندارم همیطوریشم جن از سرو کله مون بالا میره!!
مرفق مرید و خش باشی

سلام آقا وحید. خونه ی شما هم موش داره؟ خوشحال شدم که در داشتن موش تنها نیستیم.
در مورد جن نباید زیاد حرف زد خب خطرناکن بعضی هاشون، خوبه که نظرت رو نگفتی.
شاد باشی.

چریکو سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ق.ظ http://www.cheriko.gigfa.com

آرام جان!
یواشکی رفتم بیرون بحث ، فارغ از گرسنگی و تشنگی این ایام ، جدای از خستگی و ملولیت روز ، به دور از ترس انس و جن ، بسامد یاب مغزم رو چرخوندم ، پارازیت زیاد بود ، نتونستم بسامد واقعی "شهامت" رو پیدا کنم ، پیدا کردن طول موج واقعی "شهامت" سخت بود چون تنه زیاد بود ، برگشتم ، خسته بودم ، با خود گفتم: ای سرشت پاک آدمی!
کجایی؟
چرا "کنش" نشان نمی دهی؟
به من بگو در برابر اینهمه "گسست رشته افکار" ، کدام شیوه و روش را از شگفتی ، آزردگی و خشم نشان دهم?!
ترسیدم!
آخه آنجا خیلی چیزها بود ، زندگی ، یک در میان ، شادی ، غم ، غصه ، شجاعت ، ترس ، کمک خواستن ، حرف زدن ، تخلیه روانی ، فاجعه ، ذره ذره آب شدن و ...

درود بر شما چریکو.
شما و حاجی از تنه صحبت کردید و من منظورتون از تنه رو درک نکردم . تنش، طعنه، تنه زدن و ... نمی دونم باید چطور تعبیرش کنم.
آقای چریکو متن های من همیشه همینطوری بوده. این شیوه ی نوشتن منه که گاهی خواننده رو سردرگم و گیج می کنه. این افکارمه که وقتی قلم به دست می گیرم خود به خود از این شاخه به اون می پرن و من می نویسم. اگر جامعه طوری بود که می شد به راحتی حرف زد شاید خوندن ذهنیات من برای خواننده خیلی ساده تر بود. البته متنم هیچ نکته ی غیر قابل فهمی نداره هر چیزی بیان شده اعتقادات منه که گاهی در قالب طنز هستش که شاید همونطور که ذهن خواننده رو به طرفی سوق می ده بتونه لبخند رو هم روی لبش بیاره.
در مورد شهامت باید بگم که دلیل گم بودنش توی متن کم بیان شدنشه. اون رو توی یک پاراگراف گنجوندم و نتونسته تمام متنم رو به خودش اختصاص بده چون این موضوع خودش به تنهایی خسته کننده هستش.
از اینکه میای و نظر می دی ممنونم.
شاد باشی.

انجمن سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ق.ظ

سلام آرام
نخیر برداشت بدی پیش نیامده فقط در جایگاه یک خواننده عادی،نظری شخصی خدمتتان ارائه نمودم. چون طبعا شما به عنوان یک نویسند میخواهید خواننده اتان راحت ترین و بهترین نتیجه مطلوب را از منظورتان در نوشته ،ُ دریافت نماید.
.
ارادتمند حاجی

درود فراوان.
نوشتید خواننده عادی اما من به شما اینطور نگاه نمی کنم شما برای من خواننده ای هستید که جایگاه خاصی داره و نظراتتون برای من با ارزشه ما خیلی جاها با هم کونتاکت داشتیم و بر سر موضوعاتی بحث کردیم اما این دلیل بر بد بودن رابطه ی ما نیست. امیدوارم اگر جایی به شما جوابی می دهم که خلاف اون چیزی هست که باید باشه فکر نکنید قصد بی احترامی به شما و یا افکارتون رو دارم.
همیشه منتظر نظرات ارزشمند شما هستم چون نظراتتون منو همیشه به فکر وامیداره. پس منو همراهی کنید.
ممنون وقت گذاشتید.

رحمت الله حسن ابراهیمی جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ

سلام.به نظرم شب های ماه مبارک رمضان فرصت خوبی است که جوانان اهل ذوق گردهم بنشینند ودیداری تازه کنند.

سلام آقای حسن ابراهیمی. فکر خوبیه منم موافقم.

سالمینا یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://salmina.blogno.ir/

سلام آرام بزرگوار

نماز و زوره هاتون قبول
خیلی زیبا بود. مخصوصا قسمتی که بحث نبود ماهواره و اوج شادی و خنده واقعی پیش اومد.
واقعا یاد اون روزها بخیر که اگر خونه دوستت میرفتی با دل و جان پذیرای حضورت بود! نه با اکراه و ترس از ندیدن برنامه مورد علاقه!
پیرو خاتمه مطلبتون:
امیرالمومنین(ع)
الدهر یومان، یوم لک و یوم علیک
روزگار بر دو نوع است، روزی با(برای) تو و روزی بر(علیه) تو!

امیدوارم حضور خدا در زندگیتان آنقدر پررنگ و همیشگی باشد که جز زیبایی شادی چیز دیگری نبینید.

درود فراوان سالمینای عزیز.
نماز و روزه های شما هم قبول. خانمه سالمینا همیشه اولین روز ماه رمضون و پشت اولین سفره ی افطار من یه دیالوگ تکراری می گم "کی عید میشه؟" و این دیالوگ تا آخرین شب ادامه داره. طبق تقویم 90، 23 روزه دیگه عیده به امید خدا. بهمون قدرت بده خداوند واقعن توی این شهر و گرما روزه گرفتن خیلی توکل می خواد.
نمی دونستم این جمله ی زیبا از امام علی (ع) هستش.
سپاس از اینکه وقت گذاشتید.
خدا نگهدارتون.

علی یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:05 ب.ظ

سلام بر ارام
میتونم به جرات بگم بهترین مطلبی بود که زدید مخصوصا اولش که یک حالت پلیسی جنایی رو پدیدار کردید واقعا عالی بود ببخشید ببخشید طولانی بود خیلی
ولی واقعا بهترین مطلب وبلاگتون بود بهترین مطلب ماه وبلاگ های بلاد هم بود
دوستار شما
علی حسن ابراهیمی

درود.
علی آقا همیشه لطفش شامل حال ماست. در مورد طولانی بودنش ببخشید دیگه. خانم ها رو که می شناسید؟ یه خرده حرفاشون زیاده. نه که بخوایم حرف بزنیما!! ازمون حرف می کشن!! اصولاْ ما ساکتیم.
سپاس که وقت گذاشتید.
شاد باشید و شاد.

شکوفه دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ب.ظ

آرام. . . . .
خیلی خوب بود آفرین.
من موش دوس دارم. تو که خوب واسه جونورا اسم میذاری. ۱ اسمم واسه این طفلی انتخاب میکردی باهاش رفیق میشدی.
این روزا احساس میکنم بی رویا شدم و آدم بی رویا هم آدم مرده ست.

نمی دونم باید از دستت عصبانی بشم و چند تا حرف بارت کنم یا باهات منطقی حرف بزنم. چرا فکر می کنی بی رویا شدی؟ خب راهی که انتخاب کردی با خواسته ی خودت بوده و هست آیا کسی مجبورت کرده؟ مگه نگفتی خوشحالی و راضی پس رویاهات نمرده شکو فقط یه رنگ دیگه گرفته. اگر قراره نیمه ی راه توی تصمیمت اینطور مردد باشی این راه جدید رو رها کن در غیر این صورت بچسب بهش و رویاها و افکارت رو تغییر بده.
آفرین دختر خوب. نیمه پر لیوانه زندگیت رو ببین و بشین فکر کن که چرا اون نیمه دیگه خالیه. اونوقته که برای پر کردن اون نیمه ی خالی قدم بر می داری. پس یا علی.

کانون سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ب.ظ

ادیب ، هنرمند ارجمند

آن فرهیخته گرانمایه را به مشارکت در سروش رمضان دعوت می نماییم .

کانون الرسول (ص)

به امید خدا.

خاک کثیف پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام مطلب خوشی بود اولش بزور خوندم بعدش با خنده آخرشم به این امید که کی تموم میشه
با شکوفه موافقم تو اسم جونورا خوب انتخاب میکنی واسه اینم..........
شکوفه جان پیوندت مبارک امیدوارم خوشبخت شی

درود امیرحسین.
گفتی اومدی خوندی کامنت هم گذاشتی منتظر بودم اسم خودت رو ببینم. این چه اسمیه انتخاب کردی؟ دفعه ی دیگه اومدی در مورد این خاک کثیف یه توضیحی بده. فکر کنم خیلی حرفا داره.
واقعن تا آخرشو خوندی؟ عجیبه!!
خوش اومدی داداش.

وحید سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ب.ظ http://pershin2501year.blogsky.com

چه چه چه چه چه چه
سی امرحسین
اهی اهی سی امیرحسین
من با شکو موافق نیستم ولی بش تبریک عرض میکنم
راستی سلام

درود وحید.
غیبتت طولانی شده. هر جا هستی سلامت باشی.

رحمت الله حسن ابراهیمی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ

شما هم خیلی وقته بی کلامید

حالتون چطوره آقای حسن ابراهیمی؟
این روزا درگیرم مادرم چشماشو عمل کرده نصفه روز سره کارم و نصفه دیگش توی خونه بازم سرکارم. متاسفانه کلامم بین درگیری ها گم شده. ولی هستم هرچند کم رنگ.
خوشحالم که حضور دارید.
یا حق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد