نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

به یاد او

از خواب که بیدار شدم بوی قورمه سبزی به مشامم خورد. حتی دوست نداشتم چشمامو باز کنم. فقط طبق یه عادت چندین ساله زمزمه کردم "اَه چه بوی بدی".

- دختر باز رفتی رو سکنچه؟ نرو، میوفتیا.

سه تا اتاق، یه مهتابی سیمانی، یه سکنچه ی باریک و یه پله که حیاط پایین رو به مهتابی وصل می کرد. بازی من دویدن از این اتاق به اون اتاق بود و راه رفتن با دستای باز روی سکنچه. از اینکه وسط سکنچه پله بود خیلی راضی نبودم چون با رسیدن به پله سکنچه قطع میشد. گاهی می پریدم حیاط پایینی یه دور میزدم و بعد با دو از پله می اومد بالا و باز دستای باز و راه رفتن روی سکنچه و باز صدایی که می گفت: دختر می یوفتیا. می خندیدم، همیشه می خندیدم به صداهایی که منو از شیطنت و بالا رفتن از در و دیوار منع می کردند. دو تا درخت خرما اون پایین بود همیشه خارک بود فکر کنم باید بهش می گفتم درخت خارک. شاید هم رطب میشد و من نمی دیدم. شاید. یادمد نمیاد. فقط (خرک پخته)هاشو یادمه مثل سنگ، ولی بد نبود، شیرین بود. تنقلات اون دوره ی من.

- محبوبه بوا بیو رو کمروم بگرد.

ذوق کردم. با دو رفتم طرفش. عاشقش بودم. روی شکم خوابیده بود منتظر، که از کمرش برم بالا. کنارش این پا و اون پا کردم. یادم نمیاد چند ساله بودم احساس می کردم باید سنگین باشم. دلم نمیخواست با سنگینیم اذیتش کنم اما بلاخره رفتم بالا و کمی با پاهای کوچیکم روی کمرش راه رفتم.

فقط همین و دیگه هیچ ازش بیاد ندارم. فقط همین.

مراسم فاتحه قورمه سبزی پختن. یه دیگ بزرگ. با همه قهر بودم. گریه نکردم. فقط قهر بودم.

چند وقت پیش یه بقچه باز کردم کتاب های دعا و قرآن قدیمیش اونجا بود با یه عالمه دستخط.

چقدر دوست دارم دوباره بشنوم "محبوبه بوا بیو رو کمروم بگرد". و من بگم: "نه پدربزرگ من دیگه بزرگ شدم و سنگینم اما ورزشکارم و دستام قویه می تونم ماساژت بدم" و اون بگه: " قربون دختر ورزشکارم برم". گاهی میشه با رویا خوش بود.

تنها کسی که دوست دارم صدام بزنه محبوبه.

شیخ احمد اصبعی، پدربزرگ عزیزم.

روحت شاد.

 

تلنگر اول

میگم؛ آسفالت جدید بندرگاه فرسوده شد اما پروژه ی آسفالت دو تا خیابون فسقلی هلیله هنوز اندر خم یک کوچست.

میگم؛ این مسئولین که میان سر کوچه میشینن واقعن خسته میشنا، فقط کسی نیست قدرشونو بدونه بخدا. ما که راضی نیستیم خدا هم که اصلن راضی نیست. گرما هست، سرما هست. بارون میاد خیس میشن، بعد ما قدرشون رو نمی دونیم که. اونوقت میریم جهنم چون قدرشناس نیستیم.

میگم؛ از این قراردادا که بعضیا می بندن برای غلطک کشیدن و آسفالت شدن درب حیاطشون برا ما هم بنویسن بخدا ما هم پول داریما. خوب چی میشد یه اعلام عمومی بشه شاید دیگرون هم از این قراردادا دوست داشته باشن.

میگم؛ این بودجه هم میشه جای دیگه خرجش کردا!! همچین زیاد که نیست، پول یه سرعتگیر هم توش در نمیاد. اصلن آسفالت چرا؟ ما با همین خس و خاشاک راضی هستیم دیگه. این چه کاریه مسئولین به خودشون سختی میدن؟




ت. ن:

اینجا رو خیلی ریز می کنیم چون ما که هیچ اعتراضی نداریم و همه چیز روبراهه.