از خواب که بیدار شدم بوی قورمه سبزی به مشامم خورد. حتی دوست نداشتم چشمامو باز کنم. فقط طبق یه عادت چندین ساله زمزمه کردم "اَه چه بوی بدی".
- دختر باز رفتی رو سکنچه؟ نرو، میوفتیا.
سه تا اتاق، یه مهتابی سیمانی، یه سکنچه ی باریک و یه پله که حیاط پایین رو به مهتابی وصل می کرد. بازی من دویدن از این اتاق به اون اتاق بود و راه رفتن با دستای باز روی سکنچه. از اینکه وسط سکنچه پله بود خیلی راضی نبودم چون با رسیدن به پله سکنچه قطع میشد. گاهی می پریدم حیاط پایینی یه دور میزدم و بعد با دو از پله می اومد بالا و باز دستای باز و راه رفتن روی سکنچه و باز صدایی که می گفت: دختر می یوفتیا. می خندیدم، همیشه می خندیدم به صداهایی که منو از شیطنت و بالا رفتن از در و دیوار منع می کردند. دو تا درخت خرما اون پایین بود همیشه خارک بود فکر کنم باید بهش می گفتم درخت خارک. شاید هم رطب میشد و من نمی دیدم. شاید. یادمد نمیاد. فقط (خرک پخته)هاشو یادمه مثل سنگ، ولی بد نبود، شیرین بود. تنقلات اون دوره ی من.
- محبوبه بوا بیو رو کمروم بگرد.
ذوق کردم. با دو رفتم طرفش. عاشقش بودم. روی شکم خوابیده بود منتظر، که از کمرش برم بالا. کنارش این پا و اون پا کردم. یادم نمیاد چند ساله بودم احساس می کردم باید سنگین باشم. دلم نمیخواست با سنگینیم اذیتش کنم اما بلاخره رفتم بالا و کمی با پاهای کوچیکم روی کمرش راه رفتم.
فقط همین و دیگه هیچ ازش بیاد ندارم. فقط همین.
مراسم فاتحه قورمه سبزی پختن. یه دیگ بزرگ. با همه قهر بودم. گریه نکردم. فقط قهر بودم.
چند وقت پیش یه بقچه باز کردم کتاب های دعا و قرآن قدیمیش اونجا بود با یه عالمه دستخط.
چقدر دوست دارم دوباره بشنوم "محبوبه بوا بیو رو کمروم بگرد". و من بگم: "نه پدربزرگ من دیگه بزرگ شدم و سنگینم اما ورزشکارم و دستام قویه می تونم ماساژت بدم" و اون بگه: " قربون دختر ورزشکارم برم". گاهی میشه با رویا خوش بود.
تنها کسی که دوست دارم صدام بزنه محبوبه.
شیخ احمد اصبعی، پدربزرگ عزیزم.
روحت شاد.
سلام
چه زیبا و خاطره انگیز مخصوصا این پاراگراف آخری که:
..."- محبوبه بوا بیو رو کمروم بگرد".
- "نه پدربزرگ من دیگه بزرگ شدم و سنگینم ....
.
آفرین
درود به شما حاجی
ممنون. خیلی خوبه وقتی چیزی رو می خوایم اینطوری به دستش بیاریم. قدرت ساختن خاطراتی در ذهن.
سپاس از حضورتون.
سلام آجی
خیلی زیبا بود
آره بعضی موقعه با رویا خوشحالی
روحش شاد ویادش گرامی
سلام عزیزم.
از روحیه خندون تو زیباتر نیست. مواظب سلامتیت باش و امتحاناتت رو خوب بخون. معدل خوب جایزه داره.
سلام محبوب
آفرین حال کردم خیلی زیبا توصف کردی نوشتت یه آهنگ داشت مخلوط از یه خاطره که حالا وجود نداره و یه واقعیت که حال در آن زندگی میکنیم.
شیخ احمد به گردن تمام مردم ای محل حق داره اگه برگردیم به عقب و دوباره صدا بزنه بوا بیو رو کمرم بگرد باید صف گرفت و صدرصد نوبت تو نخواهد شد .
در مورد خاطرههم باید بگم که خاطره ها در حیقتی که در زمان حال وجود داره قوی ترن . یه جمله معروفی داره آلبر کامو که فک کنم قبلا سیت گفتم ولی چون زیباست دوباره تکرارش میکنم
میگه: اگه آدم یک روز زندگی کرده باشه میتونه صدسال سختی زندان را تحمل کنه چون با همون یک روز زندگی کردن بقد صد سال خاطره خواهد داشت .از کتاب بیگانه
درود وحید
ممنون که وقت گذاشتی.
قشنگه که گاهی توی خاطراتمون زندگی کنیم بسازیمشون و یا تغییرشون بدیم این وقتیه که توی زمان حالمون گم میشیم و چیزهایی رو از دست می دیم که غم انگیزه.
یادم نمیاد که قبلن گفته باشی. جمله ی قشنگیه.
شاد باشی.
سلام ارام
نصویر سازی اولشو دوست داشتم
متن زیبایی بود
تصویر سلزیش بعث شد ادم تا اخرشو بخونه
بی قورمه سبزی....نه بوی خورشت سبزی ....
گاهی توی رویا بودن خیلی خوبه
«روحش شاد»
قطعا جاش تو بهشته
...
...
...
...
درود بر علی آقا
چرا اینقدر مشکل تایپی داشتی؟ آهان خوب معلومه تا 2.40 دقیقه بیدار موندن دیگه آدم چشمش باز نمی مونه خب. میگم اسمتو تو کتاب گینه ثبت کنند به عنوان کسی که با چشم بسته وبلاگی رو باز کرده و تونسته کامنت بزاره و خداییش خیلی هم اشتباه تایپ نکنه. . امیدوارم شوخیم باعث لبخندی روی لبت بشه چون هدفم فقط همینه. ممنون که این ساعت برای این مطلب وقت گذاشتی.
روح همه رفتگانمون شاد. آمین.
بر می گردم با قلبی مصادره شده و اشک های تاریخ مصرف گذشته
سلام من اپم
منتظر حضور گرمتان
دیگه به ما سر نمی زنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوشحال میشم وقتی اپ هستین خبر بدین
درود به شما آقا صادق.
ببخشید دیگه.
چشم حتمن.
سلام
ممنون از نظرتون
ممنون از اینکه هر چند سال یک بار به ما هم سری می زنید
درود به شما
خواهش می کنم. امیدوارم منو ببخشید آقا صادق.
بازم سلام
من چندتا جا مشکل تایپی دارم . مخصوصا توی سطرهفتم بجای از نوشتم در .
خوش باشید
درود آقا وحید.
من هم دوست دارم ایرادهای تایپی دوستان رو برطرف کنم بعد تأیید کنم اما امکان تصحیح اشتباهاتات تایپی نیست متاسفانه.
پس نگرانش نباش ایراد نداره.
شما هم خوش باشی.
سلام
کمی در مورد ولاتتون شبه جزیزه هلیله بنویسید
من دیروز دیدم دارن یکی دیگه از رااه های ورود به هلیله رو می بندن و سرباز گذاشتن الان دیگه مونده یک راه خاکی
نمی دونم من هر چند ماه یک باری که میام یک چیزی اونجا تغییر می کنه
می ترسم دفعه بعدی که بیام بوشهر هلیله نباشه
درود آقا صادق.
جسارتن برای اطلاعتون بگم که هلیله ولات نیست یکی از محلات قدیمی بوشهر محسوب میشه.
در مورد بسته شدن راه ها چند وقت قبل ورودی اولیه هلیله رو خواستن ببندند که مردم اجازه این کار رو ندادند ولی یک راه جدید برای محله باز شده آقا صادق که کمی از کمپ صدف بیاید بالاتر می بیندش. چند روز قبل از یکی از خانم هایی که کمپ صدف زندگی می کنند شنیدم که می گفتند برای همین راه جدید قرار هست دربی گذاشته بشه و اقداماتی هم توی این ورودی دیدم ولی مطمئن نیستم چه اتفاقی قراره بیوفته.
امیدوارم هر وقت تشریف میارید بوشهر بتونید هلیله رو ببینید.
روزگارتون خوش.
درود بر محبوبه خانم
واقعا زیبا بود . خیلی لذت بردم .
من هم از پدر بزرگم حاج محسن درباره مرحوم شیخ احمد خاطراتی رو شنیدم و لذت بردم .
خوشبختانه الان توی حیاط ما یه یادگاری از اون عزیز هست . یه درخت خرما که بهش میگن ( بمبکی ) . انشاالله که همیشه روحش شاد باشه و با ائمه محشور بشه .
درود به شما آقا مجتبی.
پدربزرگ من و پدربزرگ شما اینطور که از زبان مادرم شنیدم رابطه خانوادگی و دوستانه ای داشتند. من بچگی بینهایت دختر خجالتی بودم اما اون درب کوچیکه توی حیاط پدربزرگتون رو خیلی دوست داشتم وقتی با مادرم می اومدم اونجا حتمن می بایست از اون در برن بیرون.
روح تمام عزیزانمون شاد باشه.
ممنون وقت گذاشتید.
به نام یزدان بخشاینده
سلام
اول خوشحالم که بعد از مدتها مطلب گذاشتی و بعد سپاس که یکی از خاطره های خفته را بیدار کردی،صدای اذان،ختم قرآن و .....
یادش بخیر،خدایش بیامرزاد
درود جناب موسوی
خیلی خوش اومدید. شاید این کوچکترین کاری باشه که برای یاد کردن پدربزرگم انجام دادم امیدوارم منو به یاد داشته باشه.
روح تمام رفتگانمون شاد.
آمین.
سلامت باشید و شاد.
سکنچه عجیب قلقلک میدهد خاطرات قدیم بچگیمان را. یادش بخیر. یکی هم ما داشتیم. البته توی حمام. حالا ولی بچهها فرق کردهاند با گذشته. دمر هم که بیفتی و دست و پا بزنی که یکی شیلنگ تختهای روی کمرت بیندازد، دریغ از یک جو تحویل!
پاینده باشی.
درود جناب رضوی.
شیلنگ تخته که چی عرض کنم؟ کی به جای بچه ها این نسل خرابی به بار بیاره.
همچنین شما.
دست مریزاد. کوتاه و جمع و جور تلنگری بر روزگار گمگشته بود. قلمت جاری باد
خوش اومدید جناب دهقانی.
ممنون.
از دست تو دختر.
بابا ساعت سه صبح اومدم نظر گذاشتم
بابا خوابم می اومد
اصلا.........
دوس دارم خودموووووووو اخییییییییش
درود به علی آقای بدخواب.
کار خوبی کردین.
معلومه که خوابید من که اصلن تو این کامنت متوجه هیچی نشدم.
بوی قورمه سبزی ما رو نشنیدی که عاشق قورمه سبزی خودتون میشی.الان من و داداشم شیرازیم مامان بابام ولی بوشهرند. برق رفت وقتی برق اومد یخچال ما خنک نشد شایدم سوخته نمیدونم.قورمه سبزی و قلیه ماهی توی یخچال بدجوری فاسد شده که وقتی در یخچال باز میکنی باید ماسک شیمیایی بزنی.
در یخچال شما رو باز کنم که کلن متنفر میشم از قرمه سبزی. جدیدن کمی از قرمه سبزی می خورم البته فقط گوشتش.