نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

عشق و نفرت رفیقن

هیچوقت به عمق این فاجعه پی نبرده بودم. به اینکه یک ذهن درگیر چقدر می تونه بد و یا شاید وحشتناک عمل کنه.

برای صحبت راجع به موضوعی وارد اتاق رئیس دانشگاه شدم وقتی گفتم سلام آقای .... ذهنم گفت: دینننگ. یه علامت خطر بود ولی اصلن متوجه نشدم. وقتی رئیس دانشگاه زل زد بهم و با یه لحن عجیبی که نمی تونم توصیفش کنم گفت: من کیم؟. دیننننگ. این دینگ دومی خیلی منو ترسوند. جواب دادم آقای ...... یک لحظه به خودم اومدم. فامیل رئیس دانشگاه این نیست پس چیه؟ واقعن نمی تونستم به یاد بیارم، فقط تازه متوجه شدم که دارم اشتباه می گم. عذرخواهی کردم و گفتم: منو ببخشید، همیشه شما رو به دوستانم معرفی کردم اما تو این لحظه نمی تونم فامیلتون رو به یاد بیارم. باور کنید حتی نمی دونم فامیلی که گفتم متعلق به کیه. رئیس با این عذرخواهی کمی نرم شد و گفت: ترم اولی؟

 ای وای چقد بد شد!! ای کاش تو دلش فکر نمی کرد که: "حتمن ترم اولیه که منو نمیشناسه!!!" اینجا دیگه هنگ کردم ولی دل زدم به دریا، آبرویی بود که ریخت. گفتم: نه می خوام کارشناسی بخونم. چهره درهم رئیس بدجور حالمو گرفت خیلی خجالت کشیدم. گفت: می خوای کارشناسی بخونی هنوز اسم منو نمی دونی؟ وقتی فامیلش رو گفت تاااااازه متوجه شدم فامیلی که با اون رئیس رو صدا زدم متعلق به کیه. آآآآآآآآآآآآآآآآآآبببببببببببب شدم.

وقتی از دفترش اومدم بیرون قضیه رو برای دوستم طاهره تعریف کردم. پخ زد زیر خنده.

- دختر حتمن باید رئیس رو با اسم نگهبان و بوفه چی دانشگاه صدا می زدی؟ نمیشد تو این ذهن درگیرت یه اسم دیگه هک می شد؟

با اینکه پیرمرد بوفه چی زحمتکش برام خیلی محترم بوده و هست اما خدائیش رئیس خیلی بهش برخورد.

تجربه جدید این هفته آرام:

قدیما اعتقاد داشتم عشق و نفرت نمی تونن کنار هم باشن، اصلن منطقی نیست. مگه میشه عاشق افرادی بود اما ازشون گاهی متنفر شد و باز هم عاشقشون شد و باز هم متنفر؟ بله. خیلی عجیبه که میشه. خیلی عجیبه که می بینم عشق و نفرت هم این روزا با هم تفاهم دارن و کنار هم زندگی می کنن. بهش فکر کردم و فقط به یک نتیجه رسیدم. "بعضی آدما فقط دارند همدیگه رو تحمل می کنند".

چه نشونه بدی.


گفت مدت هاست دارم می خونمت دوست دارم نام بچگیتو بزاری. چرا آرام؟ گفتم اسممو عوض کردم همراه با دلایل. گفت دلیل خوبیه اما باز هم دوست دارم نامی که سالها با اون صدات زدم رو اینجا ببینم. به حرمتش گفتم چشم.

امروز کمی سبز شدم. 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
حاجی سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ق.ظ http://bishehr.com

آفرین!
.
چه اتفاق جالبی!
.
اولا سرکار عالی یه کم مقصرید که اسم بنده خدا رئیش دانشگاهتون را نمی دونستید. یه کمی هم رئیس دانشگاه که محبوبیتش از آبدارچی و نگهبان هم کمتر بوده !
بهر حال این قضیه را به عنوان شناختی که دنبال آن نبوده اید لیکن به عنوان تجربه ای گران و ماندگار به دست آورده اید غنیمت بشمارید.

درود حاجی.
خوبید که به امید خدا؟ در مورد محبوبیت رئیس خیلی خوب متوجه شدید.
اون تحربه پایینی فکر می کنم مختص همست اما حقیقتش کسی نمی خواد باورش کنه.
پاینده باشید حاجی.

علی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ http://www.mygolf.blogsky.com

سلام یواش خودمون
خودتی....؟؟؟؟/
نه به گمانم نوشته ای سفید و راحت و به دلنشین بود
مخصوصا قسمت اینکه اسم نگهبان و رییس را با هم در یک مرتبه بدانی....نمیتونم خودمو جات بزارم ولی میدونم خیلی سخته بخوای جمعش کنی
هههههههههه

درود علی آقا.
آره ظاهرن که خودمم. والا این روزا گیج شدم که کیم. خودمم یا یکی دیگه.
آره شکنجست این طور مواقع.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد