نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

مستوره

میگفت: یه روز دیدم دوستم تو دبیرستان گوشه ای نشسته و گریه می کنه، دلم سوخت رفتم طرفش گفتم چی شده؟ گفت: مادرم مریضه و نیاز به پول داریم یه سکه بهار آزادی تو گردنم بود بدون اینکه حتی لحظه ای فکر کنم پلاکو توی دستم مشت کردم و کشیدمش طوری که حلقه های زنجیر از هم جدا شد پلاکو کشیدم بیرون و دادمش. 6 سال قبل وقتی به مادرم دروغ دادم که زنجیرم باز شده و پلاکو گم کردم دلم نسوخت، هیچ پشیمون نبودم، هیچ فکر نکردم که دوستم گولم زده، اما وقتی چند وقت قبل دوستم رو تو خیابون دیدم از بین شال بازش توی گردنش سکه آشنایی رو دیدم که هدیه مادرم بود و بینهایت دوستش داشتم ماتم برد روی گردنش گفتم نفروختیش؟ مگه مادرت مریض نبود؟ وقتی دید که متوجه شدم خجالت کشید گفت: پولو جور کردیم چون این طلا بود دلم نیومد بفروشمش. حال بدی پیدا کردم. خاطره 6 سال قبل تو ذهنم جون گرفت یاد اون لحظه ای افتادم که مادرم پلاکو برام خرید گفتم بره برام سوراخش کنه بتونم بندازم توی زنجیر نازکی که داشتم، یاد اون لحظه ای افتادم که با تعصب زنجیرم رو کشیدم و گفتم گور بابای پلاک، بیا اینو بگیر برو شاید بشه خرج مادرت کنی. حتی یادم اومد اون لحظه تو ذهنم گذشت که زنجیرو بدم اما دیدم قیمت پلاکه بیشتره، یادم اومد گفت جواب مادرتو چی می دی؟ گفتم میگم گم شده، و دروغ دادم. یادم اومد چقدر به خودم افتخار کردم و خوشحال بودم که تونستم دلی رو شاد کنم. میگفت: اون روز من فقط 18 سالم بود با یه دل بزرگ. میگفت: باز امروز هم نخواستم خجالت بکشه گفتم: من دادمش به تو، دیگه مهم نیست که تو چیکارش کردی. اما ....

تا این لحظه با خودم فکر کردم چقدر قشنگ تموم می شد این قصه اگر دوست بی مرام مستوره پلاکو مثل 6 سال قبل، از توی گردنش بیرون می آورد و میزاشت تو دست دوستی که دل بزرگی داشت. اما حیف که ...

 

بوشهر- عالیشهر 1392

 


نظرات 21 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:38 ق.ظ http://www.mygolf.blogsky.com

درودی به برزگی دل مستوره
بی مقدمه چرا این مطلب نوشتی؟میتونی جواب ندی
شاید فداکاری مستوره اگه بیشتر ی شهید نباشه کمتر نیست
مستورها زیاد هستند
امیدوارم با این رفتارها تعدادشان کم نشود
کوتاه با کلماتی ساده ههزار و نود ودو افرین
.......وای چقدر عصابم خورد شد از دسته اون دوستت اه
.
.
.
.اووووووووووووووووووووووف

درود علی آقا.
نوشتم که از طرفی بی ریایی و بزرگی مستوره رو ستوده باشم و از طرفی در مورد دوستانی گفته باشم که گرگن در پوست گوسفند.
از دیروز هرچقدر خواستم مثبت اندیش باشم به این قضیه نشد که نشد. فقط رسیدم به نارفیقی و بی مرامی.
دنیایی که توش مستوره ها نباشن خیلی وحشتناکه.
موفق باشی.

حاجی چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ق.ظ

خٌب، آرام خوش قلب.
سلام
.

نوشته ات را دو بار خواندم. خیلی حرفها توش بود ، بیش از آنچه که به قلم آمده بود.
من می خواستم خیلی حرف بزنم لیکن وقتی به قصد زیبای شما بر نوشتن این ماجرا و نیت عالی مستوره بر کار والائی که انجام داده و نتیجه آموزنده ای که خودم از این داستان گرفتم ، صرف نظر کردم و گزیده های سازنده ای از همان مطلب انتخاب کردم که اگر در موردش کمی دقت شود ، هر سه ، یعنی شما، مستوره و دوست او به نتیجه ای بسیار عالی و غیر قابل پیش بینی دست یافته اید.
.
(( دلم سوخت ... بدون اینکه حتی لحظه ای فکر کنم پلاکو توی دستم مشت کردم و کشیدمش ...و دادمش. ... دلم نسوخت، هیچ پشیمون نبودم،... هدیه مادرم بود و بینهایت دوستش داشتم...
- گفتم نفروختیش؟ ... خجالت کشید گفت: ...دلم نیومد بفروشمش. ...گفتم گور بابای پلاک، بیا اینو بگیر برو شاید بشه خرج مادرت کنی....گفت جواب مادرتو چی می دی؟....
- یادم اومد چقدر به خودم افتخار کردم و خوشحال بودم که تونستم دلی رو شاد کنم.... اون روز من فقط 18 سالم بود با یه دل بزرگ....
- باز امروز هم نخواستم خجالت بکشه گفتم: من دادمش به تو، دیگه مهم نیست که تو چیکارش کردی.))
.
به مستوره هم سلام برسان و بگو: برنده ای!

درود حاجی.
گاهی ته خوبی هامون به نتیجه ای می رسیم که هرگز تصورش رو نمی کردیم.
چشم لطف دارید همیشه. حتمن پیام شما رو بهش می رسونم.
خیلی خوش اومدید.

رحمن چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ب.ظ http://heleyleh.blogsky.com

ای خدا من کسی کاری ندارم
ولی زخم از همه خوردن شده کارم
ازغریب و کسی که وصله جونه
پشت پا خوردن ومردن شده کارم

خوش اومدید رحمان.

چریکو چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ب.ظ http://www.cherko.blogsky.com

سلام ...!
تو را چه بنامم ، آرام یا محبوبه؟
و اما عجب حکایتی!
چندین بار میشه خوند و هر بار شکلی به صورت و حالتی به قلب داد!
یه بار ....... !
( این نقطه ها اشکی است که بعد از خوندن داستان از چشم جاری می شود)
بار دیگر ==== !
( این خطوط علامت فشردن دندان است که بعد از خوندن داستان در دهان شکل می گیرد )
یه دفعه <> <> <> !
( این خطوط شکل دهان است که بعد از خوندن داستان در صورت دیده می شود )
لطفاً تصور بعد تجسم و آنگاه انجام بده!
بارک الله!
برای عبرت ، ترحم ، دوستی ، صداقت ، شجاعت ، حقیقت ، تفکر ، تعقل ، دروغ ، واقعیت ، بدشانسی ، نکبت ، واویلا ، مصیبت ، سرقضا ، دروسه و غیره و غیره چیزی نداشتم که بزارم!
ولی خوب داستانی است عبرت آموز ، قابل پیگیری و بررسی!

درود
به به جناب چریکو.
خوشحالم که تو صحنه می بینمت.
مرا هرچه بنامی ابرادی نیست. دو اسمی بودن هم حکایتی داره.
هرکار کردم نتونستم این اشکال هندسی شما رو روی صورتم پیاده کنم و در آخر ترجیح دادم با سیستم خودم کار کنم که آسونتره. چقدر سختی شما.

خوش آمدی هم محلی عزیز.

....کی!!!!مو؟؟؟؟ جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:57 ب.ظ http://helyleh1.blogfa.com

راستی چقدر از این انسانهای خوشبخت پیدا میشن

شاید خیلی کم
شاید خیلی زیاد

وحید جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:31 ب.ظ http://pershin2501year.blogsky

سلام محبوب
اتفاق فوق العادست
و نوشتن و تصویر سازی شما فوق العاده تر
خیلی زیبا بود
ولی ای کاش فقط یه داستان بود
چون آدم دلش میگیره
و چقد بزرگ بوده این مستوره !
و گذشتن از این موضوع بعداز شیش سال نشون میده مستوره از اون چیزی که بوده بزرگتر هم شده
احسنت بر شما

درود آقا وحید
بله مستوره خیلی بزرگتر شده. اگر این مستوره ها نباشن که نمیشه.
خوش آمدی.

سید اکبر موسوی یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ

به نام خدا
مستوره ها رو به انقراضند خانم آرام ،مثل یوزپلنکها مثل آهوها مثل .... خدا کند چند تایی بمانند که بدون مستورها زمین جای خوبی نیست اما اگر ختون تاب مستوری ندارد حرجی بر او نیست،حایت جوانمرد و اسب دزد است که جوانمرد مال باخته فریاد برآورد اسب را بردی ولی تو را به خدا جایی مگو چگونه از من بردی که جوانمردی از بین خواهد رفت....
سربلند باشید

با نام حق و حقانیت
درود سید اکبر
دوست دارم خوشبین باشم. حتی اون لحظه ای که همه چیز تمومه من به یک ذره از امید فکر می کنم. نمیخوام به انقراض خوبی فکر کنم چون انقراض خوبی یعنی نابودی زمین. هنوز قطره هایی هستند سید و می مانند به امید خداوند.
من میگم: یک قطره با تمام یک قطره بودنش دریا رو تکون میده.
شما نیز سربلند باشید و شاد.
ممنون وقت گذاشتید و خوش آمدید.

کنجیر سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ب.ظ http://konjir73.blogfa.com

سلام
آپم اگه زحمتی نیست بهم سر بزن
فقط و فقط کنجیر

درود کنجیر
دیروز بهت سر زدم اما نتونستم کامنت بزارم. وب شما و چند تا از دوستان کدش غیر فعاله و من نمی دونم چطور باید کامنت بزارم. اگر راهی می دونی بهم بگو کنجیر عزیز.
موفق باشی.

محمدباقر شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:23 ب.ظ http://shenashir.blogfa.com

سلام
مطلب آشنایین که هیچ وقت نمیشه بر اساسش گفت باید چیکار میکردیم؟
چون بدی هست خوبی نکنیم یا بکنیم؟
چون فقیر راست و دروغ داریم کمک کنیم یا نکنیم؟
ممنون

درود آقای میگلی نژاد
چون بدی هست باید خوبی کرد.
چون فقیر راست و دروغ هست باید کمک کرد.
اگر نه خوبی به کل از بین میره.
خوش اومدید.

fati شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:41 ب.ظ http://baran761300.blogsky.com

سلام آجی
واقعا نمیدونم چی میشه گفت
نظر دوستان هم که خوندم دیگه حرفی برا من نمیموند
فقط میتونیم بگیم هستن از این مستوره ها

آره عزیزه دلم
هنوز هستن این مستوره ها.

وروجک یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:14 ب.ظ http://siiiiiib.blogfa.com

یه ادمهایی ارزش هیچیو ندارن...
خدا کنه به پستشون نخوری!!!

آمین.

پیلیسوک سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ب.ظ http://pormah.blogsky.com

سلام
از امروز من هم به جمع شما اضافه شدم
البته با اجازه!!!
به وبلاگ منم سر بزنید http://pormah.blogsky.com

درود به شما پلیسوک
خیلی خوش آمدی. خوشحالم یک هم محلی دیگه به جمعمون پیوسته.
لینکتون می کنم.

مرجان چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ب.ظ

سلام عزیزم
واقعا دلم به درد اومدولی عقیده دارم ازهر دستی که بدی خداوند ده برابرش بهت میده همه کس بزرگ منشی مستوره خانم را ندارند تبریک میگم که قلبش مث دریا بزرگ است ومنم دوستی دارم که قلبش مثل مستوره بزرگ است واون کسی نیست جزءخودت که برام ثابت شده.

مرجان عزیز.
امبدوارم خداوند پاداش مستوره رو توی همین دنیا بهش بده چون می دونم به پاداش الان نیاز داره و البته خداوند خودش دانا به هر چیزه.
اومدی نظر بدی یا از رفیقت تعریف کنی؟ هان؟ ممنون عزیزم. شما خوبی که من رو خوب دیدی. خیلی خوش اومدی. در ضمن به کلاستون دیروز حسابی حسودیم شد.
خدا قوت رفیق.

نارسیس چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:43 ب.ظ http://parpinbushehri.blogfa.com

ممنون که پیشم اومدی ولی اون پست ها یکم خصوصیه

قصد تجاوز به حریم خصوصی شما رو نداشته و ندارم نارسیس عزیز. این از بی اطلاعی بود. موفق باشید.

هکال/داود بستان پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ب.ظ http://hokal.blogfa.com

سلام دوست من
ممنون که بهم سر زدی و همدردی نمودی
وبلاگ بسیار جالبی داری
اگه دوس داری منو با نام هکال/داود بستان بلینک
و امر بفرمایید با چه نامی لینکتون کنم
منتظر حضور دوباره ی شما هستم
یا حق

درود به شما آقای بستان.
خواهش می کنم. دوست دارم یکی یکی وبلاگ های همشهریانم رو ببینم.
چشم شما رو لینک کردم شما هم اگر تمایل دارید می تویند منو به هر نامی دوست دارید لینک کنید.
حتمن. حق نگهدارتون.

وبلاگ نویس تبعیدی جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ

مطالب را در قالبی گیراتر بنویسید و به صورتی شروع کنید که خواننده به دمبال گمشده ای از خطوط اول به صطر های دیگر کشده شود مطلب زیبایست موفق باشد . اولین وبلاگ نویس هلیله که وبلاگ نویسی را از سال 82 با وحید عزیز شروع کردیو

چشم وبلاگ نویس تبعیدی.
تمام سعیم رو می کنم.
احساس کردم کامنتتون ناقص رسیده. خوشحال میشم ایرادی دارم رو بهم بگید.
خوش آمدید. موفق باشید.

مهرناز جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:55 ب.ظ http://poshtekonkoori.mihanblog.com

سلام محبوبه خانوم
ممنون از حضورت


مطلبت خیلی تلخ بود اما ارزش بالایی داشت....

موفق باشی

درود مهرناز عزیز.
منم ممنونم از حضور شما.
بله تلخه ولی درس داره عزیزم. البته باید خوبیشو گرفت.
خوش اومدید.

هکال/داود بستان جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:05 ب.ظ http://hokal.blogfa.com

سلام دوست من
ممنون که منو لینک کردی
منم با افتخار وبلاگ بزرگان را لینک نمودم
همیشه منتظرتون هستم در وب کوچکم
یا حق

درود به شما
خواهش می کنم منم از شما متشکرم. حتمن زین پس به شما سر میزنم.
یا حق

زهرا شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.msa5.blogfa.com

خوب همه از فداکاری مستوره به زیبایی سخن گفتن منم تحت تاثیر این نوشته قرار گرفتم ولی فقط اگع من جای مستوره بودمااا یه مشت حواله صورت این دختره میکردم!!!!!آخه آدم اینقدرررررر پرووووو......ولی خوب فعلا که جای خودمم مستوره هم جای خودش....شایدم همین تصمیم مستوره اون رو بزرگتر جلوه داده...نه الانم که دارم فکرشو میکنم میبینم مستوره با برخورد دومش که گفته من دادمش به تو دیگه مهم نیست تو چیکارش کردی به دختره یه درس دیگه داده.....ولی کاش دختره واقعا یاد بگیره.....به هر حال خیلی جالب بود کاش آدمایی مثل مستوره همیشه باشند ولی همچین نامردیایی به پستشون نخوره...

مستوره، مستوره.
زهرا جان گاهی هم ما سادگی می کنیم. دوستانمون رو نمیشناسیم، احساساتمون رو برای کسانی خرج می کنیم که ارزش ندارن. دوست مستوره نمی دونم درس گرفته یا نه اما مستوره هم باید درس بگیره.
خوش اومدی عزیزم.

تبعیدی یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:44 ب.ظ http://www.sokot53.blogsky.com

اگر زلزله نیاید خانه هشتم مجازی را ساختم

درود تبعیدی
خوش آمدید.

حمید چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:01 ب.ظ

,واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم هنوزم انسانهای بزرگ دور بر ما هستند و باید با چشم باز اونا را رویت کرد

بله صد درصد آقا حمید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد