نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

بچه های قشنگ ما

بعد از ظهر وقتی از خواب بیدار شدم فقط یکی بود، رعنا. هر طور بود باهاش سر کردم. بشین، نکن، برو، بیا، نرو، نیا. ساعت 8 شدن 3 تا، کوروش و اشکان اضافه شدن. ساعت حدودن 9 شدن چهار تا، ریحانه هم اومد. وقتی ساعت 10 رضا و محدثه به جمعشون اضافه شدن دیگه خونه از کنترل خارج شد. پژوهشی که داشتم انجام میدادم به تمرکز نیاز داشت و باید تشخصی می دادم که چی رو باید کجا قرار بدم که باز استاد نگه اشتباه و باز تکرار. در اتاقو بستم ولی صدای جیغ و داد از اعما و احشا خونه به گوش میرسید. حالا ای کاش فقط سرو صدا بود، دم به دقیقه می اومدن دم در اتاق. تق تق تق.

محدثه: عمه رعنا بهم فحش داده.

به رعنا (با محدثه اومده انگار دادگاه فرا خوندتش) نگاه می کنم. رعنا چی گفتی؟

محدثه: عمه همش بهم میگه دندونات زشته. (آدم چه بگه بخدا) اینا رو راضی می کنم میرن.

اشکان به چشم گریون میاد. خالهههههه. سر توپ با رضا و کوروش دعواشون شده. همیشه همینه، تکراری شده. دعوای دخترا حداقل یه تنوع داره. اما این پسر بچه ها...اینا رو هم راضی می کنم برن با هم کنار بیان. اما همچنان صدای بوا بوا از توی حال میاد. چند دقیقه ای ساکت شدن. تا اومدم شروع کنم یکی در زد. در زدن ریحانست. کلشو کرد داخل و گفت: عمه کاغذ می دی بهمون؟ اشاره کردم که بیاد و برداره. چند تا کاغذ باطله که خودش جاشو بلده برداشت. اومد طرف میز. نگام کرد می دونم که خدکار و مداد می خواد، اونم 6 تا نه یکی، ولی بهش می گم دیگه؟!!!! (خودم هم خندم میگیره از کار خودم، خب مگه من خدکار هم مونده برام از دستشون؟!!). تهدیدش کردم که وای به حالت اگر موقع رفتن این خدکار و مدادای من نیاد تو اتاق. همیشه خانم معلمه. البته من واقعن سپاسگذارم ازش، اگر تو کلاس درس جمعشون نکنه که همه دیوانه میشن از دستشون (بماند که خودش سر دسته شلوغ کاریاست).

چند دقیقه ای جو آروم میشه و من شروع می کنم به تایپ کردن که یکهو صدای جیغ و داد و ... بلند میشه. ریحانه اومد تو اتاق و نشست یه گوشه. چتونه؟ چی شد؟ چرا اینجایی؟ یه سری کاغذ هم دستشه نشسته رو تخت. با لبخند نگام می کنه و میگه: عمه زنگ تفریحه بچه ها رفتن تو حیاط مدرسه بازی. در عین کلافگی و عصبانیت پخ زدم زیر خنده. خنده ای که وقتی به دکتر عاشوری و پژوهشم فکر کردم به بیحوصلگی، خستگی و کمی عصبانیت تبدیل شد.

با خودم فکر کردم این بچه ها چرا درک نمی کنن؟

فایل پژوهشم رو بستم و یه صفحه سفید باز کردم.

مادرم تعریف میکنه: وقتی نوزاد بودی از دست گریه هات جرأت نداشتم تا مغازه برم یا برم بازار. هیچ کسی نمی تونست تو رو بگیره از بس نا آروم بودی. یه روز دل زدم به دریا و سپردمت دست خاله هات و رفتم بازار وقتی اومدم دیدم اینقدر گریه کردی که داری میمیری. خاله هات دستپاچه شده بودن که چیکار کنن. خودمم همینطور. اصلن آروم نمیشدی و دیگه جونی توی بدنت نبود. اومدم شیر خودمو با هرچی دوا توی خونه بود قاطی کردم که یه معجون غلیظ درست شد و دادم دستت گفتم بخور یا میمری یا ساکت میشی. مادر میگه: خوردن این معجون همانا و آروم شدنت بعد از اون ... تا دو سه سالگی بینهایت آروم بودی البته از درو دیوار بالا می رفتی ولی بیصدا. راست میگه هنوز یادمه که این تیر آنتن خونه که هنوز توی حیاته رو می گرفتم و می رفتم بالا تا رو پشت بوم و از اونجا وییییییییییییییز می اومدم پایین. منم اون زمان درک نمی کردم که با شیطنتام چقدر مادر نگران میشه البته میگه این کارتو خیلی دوست داشتم  (ظاهرن مادر هم دست کمی از خودم نداشته).

اینم درس خوندن و پژوهش ما اول امتحانات (خدا به داد برسه).

نظرات 14 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ

واسیه اولین بار نوشته طولانیت فوق العاده بود
ارام باور کن بهترین نوشتت بود تو این سه سال بهترین نوشتت بود وای وقتی تو ذهنم تصور میکنم خیلی ......
تو اینا فک کنم اشکان از همه شیطون تر باشه
ریحانه فوق العاده باهوش زرنگ
رعنا کوچولو هم زود رنج
رضا و محدثه رو چرا توصیف نکردی؟؟؟؟؟؟؟
پس خیلی شیطون بودی از اون شیزونایی که بی سرو صدا ی خونه رو منفجر میکنند
اااااا
سلام یواش خودمون
نوشته زیبایی بود...من اگه بودم اخر پژوهشم از محدثه و رعنا و رضا و اشکان بخاطر نمره نیاوردنم پیشاپیش تشکر میکردم
....

درود علی آقای گل.
همه رو خوب حدس زدی.
کورش فرا شیطونه.
اشکان خیلی نازه و وقتی گریه میکنه آدم اشکش در میاد. و حسابی شیطون شده.
ریحانه باهوشه.
رعنا از زودرنج رد شده دیگه.
محدثه خیلی بامزست مثل کلاغه دنبال چیزای براقه همیشه. یه کیف قرمز همیشه همراشه پر از چیزمیزای کوچیک و فانتزی که از اینجا اونجا جمع کرده.
رضا کلن ورجه ورجست.
تراژدی دیشب نیوشا دختر حبیبمون رو کم داشت فقط.
میسازیم.

حاجی جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ http://bishehr.ir

عجب ماجرائی!
گرچه صحنه اتفاقات در یک محدوده مختصر است اما خود عرصه یک سناریوی پر از هیجان و قصه ای پر از پارادوکسهای تلخ و شیرین است.
جدّا این تأتر دیدنی را خوب کارگردانی نموده ای.
.
آفرین!

درود به حاجی بزرگوار
چیکار کنم دیگه حاجی عشق تیاترم.
ممنونم. خوش اومدید.

زهرا جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.msa5.blogfa.com

ههههههه ای شیطونی بچه ها تمومی نداره بخدا....ای مطلبه که خوندم یاد خودم افتادم که چی می کشم از دست از بچه آبجی.....حالا خوبه ای فقط یه دونه تو دیگه چ میکشی آرام.......قضیه خودکارا خوب اومدی ....ههههههههه گاهی میشه والا که انگاری او میخواد بره جای مو امتحان بده......ولی با ای وجود که شیطونن دوست داشتنین.....خدا حفظشون کنه برای مامان باباهاشون.....

درود زهرا جان.
اول امتحاناتم همیشه عزادارم که چیکار کنم و به کجا پناه ببرم. هرچقدر هم التیماتوم میدم به برادر و خواهرا، هرچقدر زمان اومد و رفت تعیین می کنم، هرچقد بیانیه صادر می کنم فایده نداره که نداره. چیکار کنیم دیگه باید ساخت با همین معدل های تخیلی.
بچه ها خیلی دوست داشتنی هستن. خدا کنه همیشه سلامت باشن. آمین.
خوش اومدی عزیزم.

وروجک جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:44 ب.ظ http://siiiiiib.blogfa.com

چه صبری داری!!!
و چه اعتماد به نفسی که حس کردی با وجود بچه ها میتونی کار انجام بدی....

بابت صبری که خداوند بهم داده همیشه سپاسگذارم.
و اما قضیه اعتماد به نفس؛ اگر به خودم تلقین نکنم که باید هر ترم رفوزه بشم. پس باید گفت: تو می تونی.
خوش اومدی وروجک

تبعیدی جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:11 ب.ظ http://www.sokot53.blogsky.com

سلام ارام عزیز بسیار دلنشین بود چند سال پیش که می امد خونتون گوشه حیاط کنار گاراژ ماشین تابی با پایه های فلزی در ست کرده بودید وعصرها زیاد سوار ان میشدید در کل پر تحرک بودید زمانه را بنگر که چگونه میگذرد. ولی باید از زندگی لذت برد از لحظه های ان استفده کرد

درود به تبعیدی
پس تبعیدی یار خونه ما هم بوده. یاد تابمون بخیر. این نوه ها که اومدن باهاشون تاب رفت دیگه. فلزی بود و برا بچه ها خطرناک.
در حین آرام بودن و خونسردی که دارم شیطنت خودم رو توی جمع های دوستانه دارم هنوز. بله باید لذت برد از همه لحظه های زندگی.
باز هم بیاید خونمون. تاب نیست اما بجاش حیاط پر از گلدونه و سبز. درخت انگور هم پر از غورست.
خوش اومدید تبعیدی.

پیلیسوک شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ق.ظ http://pormah.blogsky.com

سلام آرام جان!
زیبا بود... یاد کودکی های خودم افتادم... یاد شیطنت ها و ...
ولی اگه توجه کرده باشی سرگرمی های ما چی بود و سرگرمی های نسل جدید چیه !!!!
با همه شیطنت ها و شلوغی هاشون، اگه یه شب و یا یه روز نیان انگار یه چیزی رو گم کردی...

به به پرستوی مهاجر خودمون.
درود به پلیسوک عزیز.
بخداااا. مگه ما اینطور بودیم؟ ما میرفتیم جایی رومون نمیشد بگیم آب می خوایم. از کنار مامان باباهه تکون نمی خوردیم که.
ولی بجه های هر نسل با توجه به شرایط اجتماعیشون رشد میکنن. بچه های این نسل هم دارن همینطور با اجتماع و جامعه دور و برشون بزرگ میشن. از بعضی جهات خوبه و از بعضی جهات نه.
ولی یه حقیقته که خودتون هم فرمودید، همین بچه های شیطون اگر دو روز پیداشون نباشه انگار خونه یه چیزی کم داره.
اعتقاد دارم لطافت و زیبایی این دنیا بر پایه وجود بچه هاست اگر نباشن شاید هیچ کسی لبخند نزنه.
خوش آمدید پلیسوک.

امین شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام
از بابت لطف شما ممنون

درود.
متاسفم که به جا نمیارم آقا امین. شاید به وبتون سر زده باشم.
موفق باشید.

الهه و چراغ جادو یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ http://elaaheh.blogsky.com

اون قسمتش که گفتی باز دعوای دخترا تنوع داره خیلی خندیدم. من از کوچیکیم آروم بودم و نه صدا می دادم نه تکون می خوردم. هنوزم قیافه مظلومی دارم ولی پرهیجان و شادم

درود به الهه جان.
خوش اومدی عزیزم خیلی وقته نبودی البته من گمت کرده بودم. همه رو دوست دارم اما اونهایی که چهره ی (شما گفتی مظلوم من میگم معصوم) دارن رو خیلی بیشتر دوست دارم. مطمئنن شما هم به دل می شینی.
خوش اومدی جونم. آرزو می کنم همیشه پر از هیجان باشی و شاد. آمین.

مرجان شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام آرام جان واقعا درکت میکنم ایام امتحانا باشه و وروجکایی هم باشن که نزارن درس بخونیم من خودم یکیش دارم ماشالا جای ده نفره ایام امتحانا که میشه من روانی میشم خدابه کمکم کنه اگه تا آخر امتحانا دیونه نشم به هر حال عزیزم تو درست خوبه ایشالامث ترمای گذشته با موفقیت طی میکنی

درود مرجان عزیزم.
آره بخدا منم شما رو درک می کنم که چه میکشی از دست حسامی موقع امتحانات.
این ترم رو هم میگذرونیم رفیق.

حسین دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:16 ب.ظ

اختلافات در شورای شهر خورموج ریشه سیاسی دارد
وی با بیان اینکه مشکل اصلی شهرداری ضعف ساختاری است یادآور شد: بعضی اعضا با این استدلال که چون این شهردار تنها شهردار اصلاح طلب است و اگر این پست از او گرفته شود پستی به او نمی‎رسد او را نگه داشتند.
وی در ارتباط با عدم استیضاح شهردار نیز گفت: استیضاح ما کارگر نبود چون سه نفر دیگر پشتیبان شهردار بودند و سازمان بازرسی هم جلسه‎ای در شهرداری برگزار کرد و تمام تخلفات هم روشن بود ولی تصمیمی گرفته نشد.
هاشمی افزود: ضعف ساختار مشکل اصلی شهرداری است و تمام اعضای شورا نیز معتقد بودند بدنه شهرداری یک بدنه بیمار است ویک سری تغییرات درآن باید اتفاق بیفتد و متأسفانه هر چقدر جنگیدیم که چند نیروی کارآمد وارد بدنه کنیم موفق نشدیم.
هاشمی در ارتباط با پایانه مسافربری و واگذاری مینی بوس‎های بدون مزایده نیز گفت: دو دستگاه مینی بوس بود که به شرکت مندستان بدون مزایده واگذار شد و حتی پیشنهاد من هم به مزایده گذاشتن آنها بود و چون یک شرکت مسافربری بیشتر در شهرستان نبود همه اعضا متفق بودند به شرکت مندستان واگذار شود و سال به سال 10 درصد اجاره آن اضافه شود.
وی ادامه داد: در مدت 6 سالی که در شورای خورموج بودم موثر نبودم و به خاطر اختلاف سلیقه اعضا رضایت شهروندان از شورا جلب نشد و اگر دوباره در شورای خورموج ثبت نام نکردم به خاطر این است که اگر دوباره کنار اعضای این شورا قرار بگیرم موثر نخواهم بود و در خورموج نخبگان خوبی هستند که می‎توانند موثر باشند ولی ورود نمی‎کنند و ترکیب شورا خیلی مهم است که چه شکل باشد تا کارآمدی داشته باشد.

منبع: اسنا ،کدخبر:23444

زمان انتشار : انتشار ۱۳۹۲/۰۲/۳۱ - ۱۱:۲۴

رضا چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.paradisegate.blogfa.com

نوشته هاتون رو کامل نخوندم راستش.. چون کمی بی حوصله بودم..

فقط در بین این همه ولاگ های ساکن و فراموش شده و رها شده..
خوشحالم ک شما همچنان می نویسید..

یاد دوران بچه های وبلاگ نویس ب خیر

ممنون آقا رضا.
نظر لطف شماست. خیلی خوش آمدید.

حاجی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:02 ق.ظ

سلام آرام
.
ما از نوزده اردیبهشت تا حالا سوژه ها و بهانه های زیادی برای نوشتن داشتیم. چرا قلمت لنگ است.
.
علی بگو!

درود به شما.
چی بگم حاجی.
گاهی وقتها اینقدر آروم میشم که انگار وجود ندارم.
ممنون حاجی. میام شاید همین امروز.

علی پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ب.ظ http://MYGOLF.BLOGSKY.COM

الو
سلام
الو الو
کسی تو وبلاگ نیست...الو
الو
کسی تو وبلاگ نیست
هست نمیخواد مطلب بزنه
هست حوصله نداره
هیچکدام
الو ارام یواش ها مانند معنی نامت یواش یواش منویسی
الو
خوب خدافظ ما رفتیم
کجا نمیدانم
شاید همین حوالی سمت کارخانه کاپچینو
..............................................
اینکه قلمت تام شده یا کاغذ تما کردی به ما ربطی ندارد
باید بنویسی زیرا ما نوشته هایت را دوست داریم

درود علی آقای گل.
رسوامون کردی که داداش. اومدم.

عاشوری شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:32 ب.ظ

محبوبه خانم چه زجری کشیدی از ریحانه ودیگران اما این طور که از فحوای کلام بر آید وجود ما هم در این ترم به عنوان مدرس درس روش تحقیق قوز بالا قوز شده برای شما خداوند شمارا یرای اسلام ومسلمین حفظ نماید در ضمن تا می توانی در نوشته هایت قالب را رعایت کن

درود استاد عزیز
اصلن باورم نمیشه شما اینجا؟ چطور پیدا کردید؟ خیلی خوشحالم که اینجا می بینمتون استاد. خب در هر صورت ناکام موندم توی درس شما اما این باعث نمیشه احترام و ارزش شما ذره ای نزد من کم بشه. امیدوارم خراب کاری این درس رو بار دیگه که درس دیگری با شما داشته باشم جبران کنم.
ممنون وقت گذاشتید چشم قالب رو هم رعایت می کنم هرچند نویسنده ی حرفه ای نیستم ولی تمام سعیم رو می کنم.
خدانگهدارتون استاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد