نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

کنجکاوی- تنوع

گاهی وقتا یه کارایی می کنی که علاقه داری، گاهی وقتا یه کارایی می کنی که مجبوری و گاهی وقتا یه کارایی می کنی که خیلی کنجکاوت کرده (از اون کارها که یه زمانی مطمئن بودی خیلی احمقانست و هرگز نمی خواستی انجامش بدی).

یه خونه ساده، بعد از یک بار زنگ زدن خانمی از آیفون جواب داد و در روز باز کرد و یه حیاط ساده. و یک سگ کوچولوی پشمالوی سیاه که خیلی هم ساده نبود دم در ورودی. داشتم نازیش می کردم که دوستم صدام زد.

- آرام بیا تو.

و یک اتاق ساده، یک میز و صندلی و تعدادی صندلی چسبیده به دیوار برای مراجعه کننده هایی مثل ما. اولین صندلی کنار میز رو انتخاب کردم و نشستم، دوستم زهرا بغل دستم نشست، خدکار و مدادش رو هم در آورد که شنیده ها رو بنویسه. دو تا عکس فروهر بزرگ زیر شیشه ی میز بود که توجهم رو به خودش جلب کرد و یک سینی که توش حدود 8 تا فنجون بود و دیگه هیچ.

بعد از چند دقیقه یه خانم که... "نمی دونم" ساده بود یا نه... (میشه گفت یه خانم خانه داره نرمال و مرتب) اومد و پشت میز نشست. قبل از اومدن تصویری ازش توی ذهنم ساخته بودم یا نه رو "نمی دونم".

یه کاغذ A4 رو از وسط نصف کرد صداشو شنیدم که آروم بسم الله گفت. حقیقتش به نام خداش خیلی به دلم نشست "نمی دونم" شاید چون از ته دل گفت. از توی کشوی میزش دو تا شمع برداشت یکیش رو روشن کرد و با همون شمع، شمع دیگه رو هم روشن کرد.

- تا زمانیکه شمع روشنه بهش نگاه کن و نیت کن.

بهش گفتم منو ببخشه چون نیت خاصی ندارم و فقط می خوام حرفاشو بشنوم. نگاهی بهم انداخت و گفت: باشه. شروع کرد اشک شمع رو روی کاغذ با شمع دیگه پخش کردن، یهو یکی از شمع ها خاموش شد شنیدم که گفت:"نچ" انگار انتظار نداشت اینقدر زود خاموش شه. یه ذره بین بزرگ داشت، روی کاغذ گرفتش و کمی به نقش های روی اون نگاه کرد. به کاراش دقیق شده بودم "نمی دونم" توی کاراش دنبال چی بودم. یه نقطه ضعف؟! یه اشتباه؟! یه چیزی که بتونم بگم "چه کار مسخره ای" اما ندیدم شاید به این دلیل که برام یه اتفاق تازه بود و شاید فالگیر خیلی حرفه ای بود و شاید "نمی دونم". شروع کرد با مداد فاصله های بین اشک های ریخته رو پر کردن، یعنی همه رو با یک خط به هم متصل کرد.

- 1خبر 2 تعجب 1 حرکت مهم.

نگام کرد "نمی دونم" نگاش صادق بود یا نه! شروع کرد به گفتن. می گفت و نقطه ها رو به هم وصل می کرد و روی کاغذ می نوشت به موضوعاتی اشاره کرد که بعضی هاش برام جالب بود، بعضی هاش  باعث شگفتی و تعجبم شد، بعضی از اونها نگرانم کرد و بعضی هاش کمی شاخمو در آورد. که چطور می دونه؟!

همیشه معتقد بودم و هستم که اگر انسان به یک درخت خشکیده هم معتقد باشه اون درخت می تونه براش پیامدهای خوب داشته باشه چون انسان قدرت جذب نیروهای مثبت و منفی رو داره.

فقط کنجکاوی بود و بعد تنوع. تجربه کردنش هرچند هزینه بر بود ولی خب "انگار" "فکر کنم" "شاید"
"نمی دونم" "ظاهرن" خالی از لطف نبود. می خوام هرچند وقت به انرژی های مثبت توی فال نگاه کنم.

 


ت.ن:

داشت ولی "نمی دونم" چرا نوشتم و پاک کردم.

 

نظرات 13 + ارسال نظر
فاطی شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ http://baran761300.blogsky.com

سلام آجی جالب بود
اما منم توی این مورد خیلی کنجکائ بئدم اما هیچ وقت نتونستم انجامش بدم
اومدم پیشت بیشتر در موردش ازت میپرسم

سلام عزیزم.
چشم، بیا تا جزئیاتش رو بهت بگم مطمئنم برات خیلی جالبه.

حاجی یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ http://bishehr.ir

سلام
ما اگر حال خود را بدانیم فال خود را نیز می دانیم.
.
حالتان نیک و فالتان نکوباد

درود به حاجی.
مگه حال و روز هم برامون گذاشتن؟

رحمت الله حسن ابراهیمی دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:28 ق.ظ

سلام.امیدوارم این نوشته سرآغازی برای خارج شدن از مدار سبک نوشتاری گذشته ات نباشد. آنچه در نگارش شما بیشتر به چشم می خورد توجه به واقعیات و کنارهم قراردادن آن ها ونتیجه گیری بر اساس آن ها بوده است.

دود عمو رحمت.
فقط یه کنجکاوی بود
چشم حواسمو جمع می کنم.
سپاس از حضور پر از مهرتون.
زنده باشید و سلامت.

مجتبی دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:53 ب.ظ http://sekonje.mihanblog.com

درود بر آرام عزیز
اول اینکه خیلی خوشحالم که بعد از یه وقفه طولانی دوباره شروع به نوشتن کردی , بهتون تبریک می گم .
دوم اینکه من هم یه بار تجربه فال گرفتن رو دارم ولی هرچی بهم گفت دروغ بود جز اسم خودم که اینو قبلا بهش گفته بودم . اما خودمونیما هر چی میگفت من تایید میکردم و اونم دلش بیشتر گرم میشد و توی یه شوری رفته بود که بیا و ببین . در آخر هم چنان زدم تو ذوقش که با اجازتون ما رو از اونجا بیرون کرد !!!!

درود به شما آقا مجتبی
سپاس که سر زدید و برای خوندن وقت گذاشتید
پس شما هم تجربه کردی این کنجکاوی رو؟
اسم من رو نتونست بگه فقط حروف توی هر دو اسمم رو یکی یکی گفت چون دو اسمی هستم نتونست کاملش کنه. بیچاره گیر کرد توش ولی اسم دوستم رو بدون هیچ شناخت قبلی بهش گفته بود.
شاد باشید.

مبینا دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:40 ب.ظ http://andalib1.mihanblog.com

سلام
وب خوفی داری عزیزم
منو یادت نره!!!!!

چشم.
مرورتون کردم.

....کی!!!!مو؟؟؟؟ چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ب.ظ http://helyleh1.blogfa.com

سلام....امیدوارم که روزهای خوبی رو سپری کرده باشید...
حس کنجکاوی حس خوب و قشنگیه آخه بعضی موقع توی کارهایی پا میذاری که اون وقت متوجه قدرت ذهن و جسم خودمون میشیم
به امید روزهای زیبا همراه با سلامتی روح و جسم...

....کی!!!!مو؟؟؟؟

درود همسایه.
خیلی وقته ندیدمتون.
موافقین گاهی سرک کشیدن ها توی بعضی موضوعات می تونه دردسر ساز باشه؟
امیدوارم کنجکاویهامون همیشه مثبت باشه و بعد بتونیم یه هدفی برسیم.
خوش اومدین. روزگار خوبی براتون آرزو می کنم.

الهه و چراغ جادو شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ب.ظ http://elaaheh.blogsky.com

از آینده هم گفت؟ هزینش چقدر بود؟ اصلا کجا بود؟
راستش من به گرفتن اطلاعات از عالم ارواح و از عالم جن اعتقاد دارم ولی شدیدا فال قهوه و چای رو مسخره می دونم. ولی فال با شمع رو تاحالا نشنیده بودم.
آرام قشنگم خیلی وقت بود اینترنت نیومدم فکر کنم منو یادت رفته

درود الهه جان. خیلی وقته نبودی. مطمئن باش یادم نرفته شما رو. چراغ جادوت تو ذهنمه.
آره. از خیلی چیزا گفت حتی می دونست امتحان کارشناسی دارم. هزینش 14 هزار تومان. توی باغزهرا. می خوای مثل من کنجکاوی کنی؟ تنها کسیه توی بوشهر که فال شمع می گیره.
مواظب خودت باش. به وبت سر میزنم عزیزم.

علی پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:02 ب.ظ http://www.mygolf.blogsky.com

سلام یواش خومون
نماز روزتاو تشنگیتو گرسنگیتو همش قبول
1- رفتی پیشه رمال
2- دس به سگ زدی
3-ادرس فا گیره رو لو دادی
4- سی چه حرفاشو باور کردی
نمیدونم من فقط اعتقاد به فال حضرت حافظ دارم به گمانم دوستت امارتو به فال گیره داده بابا تو 4 هزارتومن به من میدادی من فالتو میگرفتم.
فقط 4 هزار تومن
فال علی
.
.
.
ارام باشی چون نامت

سلام به داداش علی خودمون.
1- آره رفتم پیش رمال
2- آره سگو خیلی دوست دارم چون وفاش ...
3- آدرسشو همه دارن نمی دونم چرا از این شنتورک خوشم میاد.
4- حرفاشو باور نکردم که فقط جال بودن
دوستم دوستش معریفش کرده دوسته دوستم دوستش معرفیش کرده بوده دوست دوست دوستم دوستش معرفیش کرده دوسته دوسته دوسته دوستم هم دوستش معرفیش کرده بازم بگم؟ میشه ها!!
سپاس که اومدی.
شاد زی.

فاطی دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:23 ق.ظ http://baran761300.blogsky.com

سلام آجی
خوبی ؟؟سلامتی؟؟؟
عیدت مبارک
نماز روزت قبول

سلام عزیزم.
عید شما هم مبارک.
مواظب خودت باش.

رضا انصاری چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:08 ب.ظ http://bishehreabad.blogfa.com

سلام.

جمله اخریتون در مورد درخت خشکیده منو یاد کتاب راز( the secret)
میندازه.اگه مطالعش نکردید توصیه میکنم بخونید.واقعا کتاب خوبیه.

خدانگهدار

درود آقای انصاری
کتاب راز!! نه نخوندمش. چشم پیداش می کنم برای مطالعه.
ممنون از توصیتون.
موفق باشید.

پسر آریایی شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ب.ظ

درود.شرمنده چند وقتی بود سر نزده بودم ، ایندفعه سر زده اومدم! بسوزه پدر فیسبوک که همه وقتمو گرفته.پست جالبی بود

درود به شما پسر آریایی.
ممنون که وقت گذاشتی. هر وقت بیای باعث خوشحالیه.
شاد باشی.

کنجیر یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:59 ق.ظ http://konjir73.blogfa.com

سلام
خوبی؟؟؟؟
پیدات نی؟؟؟؟
خوش میگذره؟؟؟


فقط و فقط کنجیر

سلام کنجیر.
خوشحالم باز اومدی.
امیدوارم کنجیرات دلی رو به درد نیاره.
بهت سر میزنم.
شاد باشی.

پلنگ چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام .خیلی خوب نوشتی من زیاد مطلب طولانی رو نمیخونم دوست دارم کوتا باشه زود به اخرش برسم ولی مطلبت منو چسبند به صندلی

درود به شما.
نظر لطفتونه. خیلی خوش اومدین.
منتظرم باز ببینمتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد