نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

نرسی ۲

چه خوبه که جاده زندگیمون رو اینقدر سبز کنیم که وقتی به آخر میرسیم یه ستاره باشیم.

هر لحظه سپاسگذار باشیم

چند وقته تو خیابون آرام می دیدمش هر روز یک گوشه از خیابون رو انتخاب میکرد و بیشتر مواقع روبروی مغازه می نشست که توجه من رو جلب میکرد، گاهی به خودم می اومدم که مدت زمان زیادیه دارم بهش نگاه می کنم، نگاهم هیچ دلیل خاصی نداشت، یا شایدم داشت و نمی خواستم بهش فکر کنم. یه کارتن پهن می کرد زیر پاش و تا یه ساعت خاصی که به تاریکی نخوره اونجا می نشست، اوایل همه از کنارش رد می شدن اما مدتیه یا یه ماشین براش نگه میداره دست بچه یا یه آدم بزرگ  ازش میاد بیرون، یا عابرای پیاده کنارش توقف می کنن. ظاهرن خیابون و آدماش پذیرفتنش و بهش عادت کردن. امروز برای سومین بار اومد پیشم توی مغازه که خنک بشه، براش صندلی گذاشتم روبروی کولر و نشست. گفت بهمنی متولد شدم، پدرم دشتستانی و مادرم کازرونی (شایدم برعکس) تو خونه دو تا دختر مجرد داره و یه پسر که کمی مشکل روحی داره. و دختر و پسری هم داره که ازدواج کردن و حالا برای خرجیش میاد اینجا.

به طرز خاصی حرف میزنه، صورتش مهربونه، وقت صحبت کردن لباشو به طرز خاصی جمع می کنه و این باعث میشه بیشتر به صورتش زل بزنم. باد کولر که خنکش کرد بدون هیچ مقدمه ای گفت: اومدن کولرم رو بردن بعد گفتن کولر رو دزدیدن ازشون اما من مچشون گرفتم.

سنی ازش گذشته و به قول خودش دیگه اون آدم اولی نیست. گفتم متوجه حرفش نشدم و برام تعریف کنه اگر دوست داره. جابجا شد رو صندلی، چند دقیقه ای لباشو همونطوره خاص نگه داشت و گفت: دخترم کولری داشت که داده بود به من، چند وقت قبل اومد گفت کولرم خرابه و بردش. بعد مدتی سراغ کولر رو گرفتم گفتن کولر رو ازشون دزدیدن. (مو هسته ی خرمایی که شما خوردین رو هم شمردوم). از خدا خاستم به اون شیر پاکی که دادمشون دستشون رو کنه، یهو رفتم در خونشون خدا بخاد و من ببینم دامادم با کمک دو نفر دیگه دارن کولر رو بار وانت می کنن. قایم شدم یه گوشه دنبال وانت رفتم دو کوچه اونطرفتر بردنش تو سمساری، کولر رو پیاده می کردن که سرم رو کردم داخل سمساری و گفتم: چه دزد گردن باریکی. دامادم شکه شد و خندید و گفت: حالا گردنش خرد نکنی. و من گفتم: مگه مال بوام خورده؟؟

نمی دونم چرا به کتاب 1984 جورج اورول فکر کردم، به استخان فسیلی که از یه لایه زمین سر بیرون میاره و باعث شکستن یه نظریه جامعه شناسی میشه. می فهمم چگونه اما نمی فهمم چرا!

گفت دیروز رفتم هلیله. گفتم: مادر منم بچه اونجام. گفت: جدی؟ کجا میشینی؟ گفتم: میدون مخابرات. گفت: خواهرم تو هلیله زندگی میکنه بهم گفته برم پیشش زندگی کنم. پسرم که تو بهمنیه هم گفته بیا پیشم زندگی کن. حالا تا نظر دخترامو بپرسم بعد تصمیم بگیرم.

نمی خوام از احساسات خودم بگم. فقط وقتی رفت به فقر فکر کردم، به دختر پیرزن فکر کردم، به انگیزش فکر کردم، تو دلم ازش سئوال کردم وقتی کولر خونش رو روشن میکنه آیا احساسی هم داره؟ آیا به چیز دیگه ای هم فکر می کنه؟ ازش سئوال کردم آیا پول کولری که فروخت ارزش گرمای اتاق مادر و خواهرا و برادر مریضش رو داره؟ نمی دونم. بلخره خاستم بهش مثبت فکر کنم، با دید دیگه نگاه کنم اما دیدم هیچ چیزی که ارزش این درد رو داشته باشه وجود نداره.

اگر کمی چشم باز کنیم، اگر کمی بهتر ببینیم، اگر کمی بیشتر فکر کنیم به این باور می رسیم که چقدر خوشبختیم، هرچقدر بیشتر فکر کنیم بیشتر سپاسگذاریم و هرچقدر بیشتر سپاسگذار باشیم بیشتر آرامش می گیریم و هرچقدر بیشتر آرامش بگیریم بیشتر به خداوند نزدیک میشیم و باز هم سپاسگذار میشیم.

بلند شدم ببینم هنوز هست یا نه، دیدم نشسته روی زمین و هر بار یک سمت خیابون رو نگاه میکنه.

پروردگارا هیچ کسی اسیر فقر نباشه. آمین.

نظرات 8 + ارسال نظر
نادم دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:52 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

ای عشق من چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن.

م.الف سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:03 ق.ظ http://Mim-ansari.blogfa.com

عجیب
چگونه رسوخ میکند این مادیات
و میبرد عاطفه
داستان غم انگیز
زیبا نوشته اید
و به امید رفع فقر.
م.الف

سپاس.
خوش آمدید م.الف.

کنجیر سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:18 ب.ظ http://konjir73.blogfa.com

سلام آرام جون
داستانی که واسمون تعریف کردی واقعا زیبا و دلنشین و خیییییییییییلللللللللللللییییییی هم غمگین بود
واقعا توی این گرمای تابستون این مادر و بچه هاش چه جوری دارن زندگی میکنن خیلی سخته خیلی
و باید اینجا به اون داماد بی انصافش بگم اخه با پول این کولر تو پولدار یا فقیر میشدی که این بی انصافی رو در حق مادر عزیز کردی
باید از همین جا بگم مادر با غیرت ایرونی دستتو که هیچ پاتو هم میبوسم واقعا این جور آدما کم پیدا میشن
ببخشید فکر کنم حرفام طولانی شد بازم ممنون از این که شما اونجایی و مادر و تو این ماه رمضون میاری تو مغازه و دلشو خنک میکنی
موفق باشی

فقط و فقط کنجیر

درود مهرناز
داستان های غم انگیز زیادن دورمون. گاهی واقعن دلم نمی خواد بنویسم این چیزهایی که می بینم رو، به هزار دلیل. اما بازم مینویسم و بازم با خودم میگم این چیه که نوشتم. این داستان شروع شده و یک جا که من شاید هرگز نبینم تمام میشه مهرناز،اما می نویسم تا از این قصه توی ذهنم فقط یک یادداشت کوچک بمونه. یادداشت های ذهنم یک پیامه "حواست باشه".
حواسمون باشه مهرناز عزیز.
کنجیرات از سر عشق باشه همیشه.

سیداکبر موسوی جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:22 ق.ظ http://ma1001.persianblog.ir

سلام آرام
باید بهت آفرین بگم چون هنوز می نویسی، چون هنوز مهربانی، چون حواست به چیزهایی هست که خیلی ها حواسشون نیست، حرف زیاد است و آدمهایی مثل شما که درد ها را بفهمند کم....
گاهی اوقات کسی در اتوبوس خوشبو نیست و ما هزار انگ به او می چسبانیم و حتی یک لحظه هم فکر نمی کنیم که ممکن است او همان زن قصه تو باشد....
این روز و شبا خیلی قشنگه چون حتی جنس دعاها هم اگر دقت کنیم فرق داره خدایا همه بیماران را شفا بده، خدایا همه گرسنگان را سیر کن خدایا همه فقرا را غنی کن ....نمگیم خدایا من تنها، مسلمونا، فامیلا .... میگیم همه ....خدایا همه فقرا رو بی نیاز کن .... آمین

درود سید اکبر
دیشب یادت می کردم. خداوند بهتون سلامتی بده.
آمین سید. آمین برای تمام دعاهای خوب.

علی پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 01:42 ب.ظ http://mygolf.blogsky.com

سلام بر قلم زیبایت
لذت بردم از نوشته زیبایت
تصویر سازی قشنگی در ذهنم از نوشته ات طراحی کردم
اینبار زیباتر از همیشه بود
همین

مرجان دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام ارام جان دیگه خیلی وقته از مطالب قشنگ وخوندنیت خبری نیست بنویس عزیزم همچون اسمت آرام بگیرم

سلام مرجانی.
می نویسم به زودی عزیزم.

shah bozorg چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:55 ق.ظ http://bozorgmehresafavi.blogfa.com

salam kheyli jaleb bod ...sari be manam bezan

درود.
چشم حتمن.

سیداکبر چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:25 ب.ظ

سلام ایام به کام

درود سید. مشتاق دیدار.
روزگار برای شما هم به خوشی بچرخه. آمین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد